«به راهي در, سليمان ديد موري/
كه با پاي ملخ مي كرد زوري
به زحمت خويش را هر سو كشيدي/
وزان بار گران هر دم خميدي
چنان بگرفته راه سعي در پيش/
كه فارغ گشته از هر كس, جز از خويش
نه اش پرواي از پاي اوفتادن/
نه اش سوداي كار از دست دادن
به تندي گفت كاي مسكين نادان/
چرايي فارغ از مُلك سليمان؟
مرا در بارگاه عدل خوانهاست/
به هر خوانِ سعادت ميهمانهاست
بيا زين ره به قصر پادشاهي/
بخور در سفره ما هرچه خواهي
چرا بايد چنين خونابه خوردن/
تمام عمر خود را باربردن؟
..... ادامه دارد
![]() |
| پروین اعتصامی شاعر آزاده میهن مان ایران |
به زحمت خويش را هر سو كشيدي/
وزان بار گران هر دم خميدي
چنان بگرفته راه سعي در پيش/
كه فارغ گشته از هر كس, جز از خويش
نه اش پرواي از پاي اوفتادن/
به تندي گفت كاي مسكين نادان/
چرايي فارغ از مُلك سليمان؟
مرا در بارگاه عدل خوانهاست/
به هر خوانِ سعادت ميهمانهاست
بيا زين ره به قصر پادشاهي/
بخور در سفره ما هرچه خواهي
چرا بايد چنين خونابه خوردن/
تمام عمر خود را باربردن؟
..... ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر