داستان پایان ناپذیر فقر ونداری در ایران ما کشوری که روی دریای نفت نشسته ولی همه ذخایر ملی ما توسط آ خوند ها به تاراج رفته است قطعه زیرقطره ای از دریای رنج وخون مردم ماست
![]() |
| نگاه حسرت آ میز به شیرینی فروشی |
30سال
پیش پدری از فرزندش خواست، که پنجره را باز کند. وی درنگ نکرد و با دو
دست، یک چهارگوشهی چوبی را با دولولایش روی دیوار چرخاند، تا سرسبزی
بهاری بهخانه بیاید. دیروز، همان پدر، همان درخواست را کرد. این بار
فرزندش یک صفحه شیشهای آورد و فقط روی یک علامت ضربدر کلیک کرد و پنجره را
برای پدر باز کرد. اما این پنجره علاوه بر نشاندادن گلهای بهاری، انواع
نگاهها راهم نشان میداد. نگاه حسرتآمیز کودک فقیری که به شیشهی شیرینی فروشی خیره شده، نگاه دردناک مردم اصفهان به خشکی زاینده رود، نگاه کودکانی
که چشم به دستان خالی پدر بیکارشدهشان دوختهاند، نگاه دختر دانشجوی
دستفروش در خیابان که به سردر دانشگاه تهران
خیره شده و... . فرزند لختی به فکر افتاد، که 30سال بعد اگر او هم از
فرزندش همین درخواست را کند، او چگونه پنجره را برایش باز خواهد کرد و چه
چیزی از مردم به او نشان میدهد. باشد که در این پنجرهی امروز هم ما
بتوانیم نمای واقعی ایران را به بیرون نشان بدهیم. به امید اینکه
پنجرههای سالیان بعد دنیای شاد و آزادی مردم را به نمایش دربیاورند.

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر